love song new
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید عزیزانم!!!!!!!!!!!!!!!!!

پيوندها
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان love song new و آدرس lovesongnew.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 21
بازدید کل : 21008
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 37
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
someone

 
یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, :: 17:37 :: نويسنده : someone

 

 

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه

شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه

راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد

گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا

می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او

دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه

یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با

آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب

برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند

بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که

برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم

موهایش را کوتاه نکرد.

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با

دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر

کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت

عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.

زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد.

شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از

آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال

ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران

شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت

بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما

دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های

دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام

شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش

نرفت.

مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می

ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه

خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در

دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟

مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب

داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.

پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟

پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟

کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد

 

 
یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, :: 16:7 :: نويسنده : someone
هوای گریه داری نه ، چشمات بغضت رو میخونه

چقدر دلتنگی م که حتی سنگم حالت رو میدون
ه
 
غمت هم رنگ آتیشه داری از غصه مسوزی

پر از رویایی فردایی ولی هم پای دیروزی

غریبی خسته از بارون یه دریای سکوتی تو
 
هنوز تو فکر پروازی ببین رو به سقوطی تو
 
 
یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, :: 15:57 :: نويسنده : someone

 

حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود
 
قایق نداشت
 
حکایت کسی است که اهل سفر بود اما هم سفر
 
نداشت
 
حکایت کسی است که نفس میکشید اما هم نفس
 
نداشت
 
حکایت کسی که خندید کسی غمش را نفهمید
 
دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 23:39 :: نويسنده : someone

خدایـا :

 


دمت گرم که بعد از گرونی دلار و تحریم

 

هنوز با ۵٠ تومان صدقه ٧۰ نوع بلا رو دفع میکنی

 

خوشحالم که تحریم بر تو اثـر نذاشته !

 
یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, :: 21:58 :: نويسنده : someone

 
دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 23:44 :: نويسنده : someone

 

 
دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 23:31 :: نويسنده : someone

نانوا هم جوش شیرین  می زند بیچاره

 

فرهاد

 
دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 23:26 :: نويسنده : someone

کسی چه می داند شاید شیطان عاشق حوا بود

که بر آدم سجده نکرد

 
یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, :: 22:23 :: نويسنده : someone


چه دردی است در میان جمع بودن


ولی درگوشه ای تنها نشستن


برای دیگران چون کوه بودن


ولی در چشم خود آرام شکستن


برای هر لبی شعری سرودن


ولی لبهای خود همواره بستن


به رسم دوستی دستی فشردن


ولی با هر سخن قلبی شکستن

 

به نزد عاشقان چون سنگ خاموش


ولی در بطن خود غوغا نشستن


به غربت دوستان بر خاک سپردن


ولی در دل امید به خانه بستن


به من هر دم نوای دل زند بانگ


چه خوش باشد از این غمخانه رستن...

 

 

كد جلوگيري از راست كليك موس

كد جلوگيري از راست كليك موس

كد تغيير شكل موس